دانلود رمان خواهر خوانده از صدیقه سادات محمدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیهان دختری ۱۷ساله، به خاطر اینکه ناپدریش میخواد اونو بفروشه، مجبور میشه از خونه فرار کنه… و در طی اتفاقاتی با حسام پسری تنها که خانوادهاش رو از دست داده و عشقی یکطرفه به خواهرخواندهاش هستی دارد، آشنا می شود. آشنایی حسام و نیهان سرآغاز ماجراهایی می شود که…
خلاصه رمان خواهر خوانده
باران آهسته و نرم شروع به باریدن کرد، زیر باران قدم می زد و موها، صورت و شانه هایش خیس و خیس تر می شد. تمام خاطراتش از کودکی تا به حال را مرور کرد، و بعد تک تک خاطرات را در دلش به آتش کشید و خاکستر کرد. عشق هستی را از دلش بیرون می راند و نفرت از مادرش را شعله ور می کرد، مادری که باعث تمام دردهایش بود. بعد از ساعت ها کز کردن کوچه و خیابان، با پاهایی که از شدت سرما و خستگی ذق ذق می کرد به خانه برگشت. روی کاناپه دراز کشید و مچ پای راست را روی پای دیگر گرداند. ساعد روی پیشانی گذاشته و پلک ها را بست. خسته بود خسته از فکرهای پریشان و در هم،
بی نتیجه و بی فایده. طولی نکشید که خواب مهمان چشم هایش شد. صدای پی در پی زنگ خانه، حسام را از خواب پراند. با اولین تکانی که خورد، صورتش از درد مچاله شد. تمام تنش گرفته و گردنش مثل تکه چوبی خشک بود، با هر تکان خوردن، تیر می کشید. شب را روی کاناپه به صبح رسانده بود و ساعت نقره ای دیوارکوب، هفت صبح را نشان می داد. باز هم صدای زنگ… به زحمت از جا برخاست و با رخوت سمت در رفت. از چشمی در نگاهی انداخت و با دیدن مهراد متعجب شد. در را باز کرد، مهراد مثل همیشه شاد و سرحال، بلافاصله گفت: «چه عجب درو باز کردی بابا…! بکش کنار حلیم سرد شد.
چرا لباس تنته؟ اومدی یا می خوای بری؟» نگاهش کشیده شد سمت ظرف کوچکی از حلیم که در دست های مهراد بود، کنار رفت و مهراد وارد شد. لبخندی کمرنگ روی لب هایش نشست.- علیک سلام، تو خواب نداری سر صبح جمعه؟ مهراد ظرف حلیم را روی میز غذاخوری گذاشت و بدون اینکه جواب سلامی بدهد گفت: «منو باش اول صبحی رفتم حلیم گرفتم بیام با رفیقم بخورم. لیاقت نداری تو… کجا می خوای بری حالا ؟! » حسام در را بست و دستش سمت دکمه های پیراهنش رفت، همان طور که دکمه ها را باز می کرد جواب داد: «جایی نمی رفتم، دیشب تا حالا با همین لباسا خوابیدم. »….