خلاصه کتاب:
۲۵ سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمیدونستم بازی روزگار چهقدر ناعادلانه عمل میکنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک هویت دیگه بشه! رفتن به اون عمارت برای من همه چیز بود چون به تو میرسید! به تویی که زندگی رو ازم گرفتی… به تویی که هویتم رو گرفتی! من فقط یک بازیگر ساده بودم با کلی خیالهای رنگی که برای نبود تو خوشحالی میکرد. من… منی بودم که خودم رو بین نقاب سادگیِ یکی دیگه پنهان کردم تا به آخر زندگیِ تو برسم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشت بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.