دانلود رمان دشت میخک های وحشی از پونه سعیدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لاچین، هیچوقت فکر نمیکرد از منجلابی که اسیره، بتونه فرار کنه! اما فرار کرد تا بفهمه هرگز اسیر نبوده… اسارت واقعی اینجاست، کنار مردی که نه تنها قدرت لاچین رو میخواد، بلکه از لاچین یک وارث قانونی هم میخواد، کسی که خون دو خاندان قدرتمند رو زنده نگه داره… اینجا نبرد واقعی تازه شروع شده…
خلاصه رمان دشت میخک های وحشی
جوابش رو ندادم و پشت سرش از نبش حیاط آشفته و کثیف خونه گذشتم. جای جای این حیاط بزرگ، وسایل خراب و اوراقی بودن که از وقتی من یادم میاد اینجا قرار داشتند. نمیدونم چند سالمه، نمیدونم واقعا خواهر سینا و بچه همایون هستم یا نه! نمیدونم چرا هرگز بیرون از خونه رو ندیدم و نمیذارن ببینم! فقط میدونم خیلی وقته دیگه با سینا و بابا بحث نمیکنم. دیگه یادگرفتم حرف زدن فایده ای نداره فقط خشم و تنبیه بعد با خودش میاره…
از پله های کوتاه ایوون بالا رفتیم، سینا کلافه موهای مشکی و کوتاهش رو دست کشید و گفت: – رضوانی داره میاد! چای و میوه بیار! جواب ندادم. سینا هم منتظر جواب من نبود. توری وصله و پینه شده در رو عقب کشید و وارد خونه شد. نگاه آخر رو به تیکه های پیدای آسمون از بین درخت های انبوه و نا مرتب حیاط انداختم و وارد خونه شدم.
بوی دود و تریاک بینیم رو اذیت می کرد. سینا کنار بساط جلو تلویزیون لم داد. بابا که مشخص بود تو هپروته! دیوار های خونه به لطف بساط بابا و سینا، خاکستری چرک شده بود! بچه که بودم دوست داشتم دیوار ها رو بشورم تا سفید شه! این خونه چرک و کثافت گرفته رو دوست نداشتم. اما مدت هاست دیگه هیچی برام مهم نیست. نه دیگه دوست دارم خونه رو بشورم شاید سفید شه! نه موهام رو رنگ کنم شاید سیاه شه و بتونم برم بیرون…
وارد آشپزخونه شدم و پنجره زنگ زده اش رو باز کردم. کتری گچ گرفته رو زیر شیر آب گرفتم و صدای نئشه بابا اومد که گفت – جمع کن دیکه بساطو پسر! الان این مردک فکر میکنه داریم جنس اونو میکشیم! کتری رو، روی گاز گذاشتم و از کابینت های بدور در شده، ظرف و لیوان بیرون آوردم. سینا در حالی که بساط رو میبرد روی ایوون گفت – مگه طلبش رو ندادی!؟ بابا بلند خندید و گفت…