دانلود رمان روز سرد از مرجان جانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
به سایه های پشت پنجره خیره بودم… دو سال پیش من اونجا زندگی میکردم و الان… ادمایی جدید با زندگی و داستان جدید. دوساله تقریبا هر روز از جلوی این خونه رد میشم و منتظر به پنجره خیره میشم تا پرده اتاق کنار بره و صورتش رو ببینم. ولی نیست…اون رفته. و منو اینجا جا گذاشته…کنار این همه خاطره. کنار این همه ادمی که به دیدن منِ تنها عادت ندارن… میدونم دیگه بر نمیگرده….. میدونم خیلی ازم دوره.
خلاصه رمان روز سرد
نمیخواستم بفهمی و ناراحت شی. گفتی برم … اینجوری خوشحال میشه..اره؟ نفس عمیق کشید و گفت: نه… می دونستم ناراحت میشی ولی من فکر میکردم که میمیرم. نمیخواستم تو اون وضع ببینیم… نمیخواستم غصه بخوری. من هیچوقت نخواستم که ترکت کنم. مکث کرد و دوباره ادامه داد: به اصرار مادرم رفتیم ترکیه اونجا پیش کلی دکتر رفتیم درمانم رو شروع کردم. واقعا معجزس که الان جلوت وایسادم.
اروم شده بودم…به چشمای براقش خیره بود و حرفاش رو گوش میدادم. واقعا خوشحالم که حالش خوبه… ولی نمیتونم ببخشمش. میتونست بهم زنگ بزنه… بهم خبر بده. فکرم رو به زبون اوردم: وقتی دیدی درمانت موفق امیزه.. میتونستی بهم زنگ بزنی، پیام بدی.. ولی هیچی. پرید وسط حرفم و گفت: اره اره.. زدم، زنگ زدم. ولی خطت خاموش بود. نتونستم پبدات کنم. حق با اون بود.. انقدر عصبانی بودم که خطم رو شکوندم تا دیگه بهش زنگ نزنم.
ولی بازم اینا ارومم نمیکرد… هیچکدوم نمیتونست ناراحتی و دردی رو که تو نبودش کشیدم رو از یادم ببره. حق نداشت اونجوری ترکم کنه. عمر: من برگشتم.. تا جبران کنم، بهت قول میدم که میکنم. خندیدم و گفتم: قول؟ تو قبلاً هم بهم قول داده بودی…قول دادی تنهام نزاری. نفس عمیق کشید و خواست چیزی بگه ولی انگار پشیمون شد…حرفش رو خورد و نگاهش رو ازم گرفت. کیفمو رو شونم مرتب کردم و گفتم: خوشحالم که حالت خوبه. ولی هیچی مثل سابق نمیشه.