خلاصه کتاب:
به سایه های پشت پنجره خیره بودم… دو سال پیش من اونجا زندگی میکردم و الان... ادمایی جدید با زندگی و داستان جدید. دوساله تقریبا هر روز از جلوی این خونه رد میشم و منتظر به پنجره خیره میشم تا پرده اتاق کنار بره و صورتش رو ببینم. ولی نیست...اون رفته. و منو اینجا جا گذاشته...کنار این همه خاطره. کنار این همه ادمی که به دیدن منِ تنها عادت ندارن... میدونم دیگه بر نمیگرده..... میدونم خیلی ازم دوره.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشت بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.