دانلود رمان خزان زده از تمنا زارعی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سامر و سمیر، منفور در عین حال محبوب ترین برادر های خانواده ی عاشوری. بعد از مرگ خورشید، زنی که سال ها مادر صداش می کردند مجبورند با گذشته ی سیاه خانواده اشون رو به رو بشن. در گیر و دار مخفی نگه داشتن راز های خودشون به دستور مالک، آماده ی کوچ به تهران می شند. و حالا سامر باید آماده ی ازدواجی از پیش تعیین شده با دخترِ محبوب خاندان بشه و سمیر باید برای زندگیِ متاهلیِ مخفیش بجنگه!
خلاصه رمان خزان زده
خندید، اول آرام و رفته رفته خنده اش شدت گرفت. گریه ی مخلوط با خنده ی مسخره ای که روی لب داشت، حالش را به هم می زد و دلش می خواست بخوابد. یک خواب بی بیدار… دست به لبه ی سپر ماشین گرفت و از جا بلند شد. دوباره پشت فرمان نشست و راه افتاد. هوا گرگ و میش شده بود وقتی کنار لیلی رسید. مزار غرق گل نبود، کسی کنارش نبود، حتی شمعی هم روشن نشده بود. کنارش که نشست، دست در خاک سرد فرو کرد و قطره اشکی از چشمش سقوط کرد: -سخت بود دیشب؟ واسه من که سخت بود.
جونم رو گرفتن انگار… کنارش دراز کشید، پاکت سیگار را جیب شلوارش بیرون آورد و نخی بین لب هایش گذاشت. -من چطور باور کنم نیستی؟ پک زد و حین بیرون دادن دود سیگار و میان زهر خنده اش ادامه داد: -من اگه با این دوتا چشم کور شده ام نمی دیدم که باورم نمی شد تو نیستی… پلک روی هم فشرد: -من دلم تنگ شده برات می فهمی؟ سیگار سوم هم که سوخت و به آخر رسید، خورشید دامن پهن کرد و بالاخره سامر رضایت داد بلند شود. گل ها را مرتب کرد: -یه وقت فکر نکنی نیستی ها… هنوزم واسه
من بهترین هدیه ی خدایی… از نبود و رفتن لیلی حرف می زد؟ چطور به خودش جرات داده بود؟ روی دهانش کوبید و زیر لبی به خودش توپید: -لال شو… لال شو سامر! قصد رفتن که کرد، انگار داشتند روحش را پاره پاره می کردند. به زحمت نگاه از مزار لیلی گرفت و دور شد. از ناتوانی خودش، از سامر متنفر بود! افکار تاریک و ترسناک ذهنش را به زحمت حبس کرده بود و مدام حرف لیلی را با خودش مرور می کرد. “گیسو پریشان، با صورت زخمی و لبخندی که به زحمت حفظش کرده بود: -به من فقط توجه کن باشه؟…