دانلود رمان مسحور از فائزه فاتحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جدال بین احساس و غرور دو نفر، از یک طرف دختری که جسورانه بزرگترین بحرانش رو از سر میگذرونه و در مقابلش مردی که باعث این بحران بوده، مجنون وار دل میبازه و سعی میکنه با بهونه جبران مافات همون بحران، حرف دلش رو به کرسی بنشونه…
خلاصه رمان مسحور
از اینه قدی حموم خودم رو میبینم چیزی عوض نشده. من همون بهارم با همون هدف ها با همون افکار و عقاید با همون مسیر زندگی که تا ۱۰ سال اینده اش رو هم برنامه ریزی کردم این کبودی و دردها هم خوب میشن و چیزی ازشون باقی نمیمونه. خسته از تمام دروغ هایی که در تموم مسیر برگشت و حتی الان به خودم می گفتم چشمام رو
میبندم. میتونم صدای التماس چشمام برای گریه کردن رو بشنوم. اما نه گریه کردن در برنامه ام نیست حتی یک قطره
و چه خوبه که حرف گوش کن شدن و بدون اجازه نمی بارن شاید اونام میدونن قضیه چیز مهمی نیست. اره دقیقا همینه. دوشم که تمام میشه با همون حوله تن پوش راه میفتم سمت اشپزخونه قهوه جوش رو میزنم بر میگردم سمت هال دکمه پیغامگیر رو که چشمک میزنه لمس میکنم و بلافاصله صدای بابا میاد که با خنده میگه صبح بخیر بد اخلاق نخواستم با همراهت تماس بگیرم میدونم الان خوابی بیدار شدی یه زنگ بزن نیلو برای امروز برنامه چیده منتظر تماست میمونیم .
با صدای ممتد بوق به خودم میام چشمام انگار این بار مصرانه تر از قبل التماس میکنن جوری که بدون اجازه
قطره قطره قطار میشن و میان پایین زیر لب میگم ببخش بابا من و ببخش خواهش میکنم من و ببخش چشمام رو میبندم و بیشتر از این اجازه نمیدم ضعیف بشم. بلند میشم میرم سمت قهوه جوش که خیلی وقته صداش بلند شده
قهوه رو تو ماگ مشکیم میریزم و پشت میز نهار خوری میشینم داغ داغ چند قلب میخورم به شدت به این مایع درون لیوان احتیاج دارم هم به داغیش هم به تلخیش
تنها کاری که الان باید بکنم اینه که به پیام برای نیلو بفرستم و به آرامبخش بخورم…