دانلود رمان زندگی به شرط بودنت از محیا داوودی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نفس دختری رنجیده از خانواده برای فرار از چنگال اسارت برادرش دست به فرار میزنه و به هنگام ورود به پایتخت با حجم سنگینی از ناباوری هاش روبه رو میشه که راس تمام این اتفاقات مردی بی رحم و پر از کینه قرار گرفته. با این وجود طولی نمیکشه که…
خلاصه رمان زندگی به شرط بودنت
بدنش گر گرفته و خیس بود، نفسش بالا نمیومد، خواب بدی بود، اونقدر وحشتناک که با جیغ از جا پرید .نفس عمیقی کشید و به ساعت نگاه کرد. سه و سی دقیقه ی صبح. پتو رو کنار زد و پنجره رو کنار کشید تا موقعیت رو بسنجه، محوطه ی هتل خلوت بود. تصمیم گرفت کمی هوا بخوره تا دمای بدنش کاهش پیدا کنه. کاپشن بادی آبی رنگش رو به تن کرد و شالش رو هم روی سر انداخت. حتی نخواست زیر کاپشن کوتاهش مانتو بپوشه. تو این ساعت قطعا کسی نمی دیدش. اتاق رو که ترک کرد نگاهی به اتاق رو به رو انداخت و به طرف پله ها قدم برداشت که صدایی و بعد صدای شکستن چیزی رو شنید،
باز هم “اَه” شبیه به صدا از اتاق رو به رو میومد، خودش رو نزدیک کرد و با کنجکاوی سرش رو به در چسبوند .اما هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که در با شدت باز شد و صاحب اتاق لباس پوشیده و با عصبانیت مقابلش قرار گرفت. چشم هاش بعد از دیدن نفس ریز شد و با نگاهی به سرتا پاش گفت: _تو… بازم تو. نفس که به شدت هول شده بود و چشم های آبی روشن مرد مقابلش فقط استرس القا می کرد همونطور که تمام نگاهش به کتونی های جدید و سرمه ای رنگ مرد بود گفت: _من.. من.. راستش داشتم میرفتم هوا خوری.. دیدم صدای داد و بیداد میاد… کنجکاو شدم. کتونی ها تکون خورد
و نزدیکش شد .حتی جرات نداشت سربلند کنه فقط سعی می کرد از کتونی ها دور بشه و اونقدر عقب رفت تا به دیوار برخورد کرد، با وحشت نگاه دوخت به چشم های مرد و شنید: _صدای داد که سهله دختر جون، از این به بعد صدای گلوله هم شنیدی کنجکاو نشو، چون برات گرون تموم میشه. “گلوله””گلوله””گلوله” نفهمید کی دور شد ازش فقط وقتی به خودش اومد ترجیح داد بیخیال هوا خوری و هر چیز دیگه ای بشه و فقط به گلوله فکر کنه. مگه گلوله واقعا وجود داشت؟ یعنی فقط تو فیلم ها ازش استفاده نمیشد؟ یعنی تو دنیای حقیقی هم آدم ها با گلوله آدم میکشتن؟ مغزش قفل کرد و…