دانلود رمان گرگاس [جلد ¹] از حدیث با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گرگاس حاصل جفت گیری سگ و گرگ. حیواناتی که بخشی گرگ و بخشی سگ هستند، از سگ درنده تر و از گرگ شجاع ترند. هوش و ذکاوت سگ و نترسی و شجاعت گرگ رو دارن ولی به اندازه سگ ها دوست و وفادار نیستن. مهاجمن و نسبت به جانور های وحشیِ دیگه ژنشون قوی تر و وحشی تره. موجوداتی غیر قابل کنترلن. گرگاس ها خون گرگ رو از پنج جد نزدیک خودشون به ارث میبرن. ظاهرشون به شدت جذاب و کاریزماتیکه ولی رفتارشون به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست. گرگاس ها از انسان ها متنفرن و نسبت به انسان ها رفتار تهاجمی غیر متعارفی دارن. گرگاس با ذات سگ به انسان نزدیک میشه و با ذات گرگ به انسان حمله میکنه. این حیوانات وحشی وقتی گرسنگی بهشون فشار میاره و چیزی برای سیر کردن شکمشون ندارن به محل سکونت انسان ها نزدیک میشن. و هرکی برای اولین بار با یه گرگاس رو به رو شه آخرین باریه که با یه گرگاس رو به رو شده. گرگاس ها شبیه ما هستن نه؟
خلاصه رمان گرگاس
در حالی که رویا و دنیز مشغول عکس گرفتن بودن من به سمت مامان که حالا دیگه خیلی وقت بود به زندگی برگشته بود رفتم. مامان با شوق به نوه هاش نگاه میکرد و مطمئن بودم توی دلش داشت قربون صدقهشون میرفت. _هاندان خانم میبینم که حسابی سر کیفی! مامان بدون اینکه نگاهش رو از دوقلو ها بگیره با لبخند شیرینی که رو لب داشت گفت: با وجود داشتن شماها معلومه که سر کیفم، خیلی دوسشون دارم آسو، قلبمن. با وجود نیهان و ویهان دوباره زندگیم رنگ گرفته، دوباره حس میکنم که آراس کنارمه. سرم رو روی شونهی مامان گذاشتم و گفتم: آراس همیشه کنارمونه مامان. مامان دستشو به صورتم کشید و به آرومی گفت: اون همیشه کنارمونه، اون توی قلبمونه. خوشحالم که تو هم به زندگی برگشتی آسو، تو ۱۳سال زندگیت رو وقف اون انتقام لعنتی کردی و به کل خودت رو فراموش کردی. کاش میشد اون ۱۳سال رو حذف کرد.
_منم دلم میخواد بگم کاش میشد اون ۱۳سال رو حذف کرد ولی نمیتونم این رو بگم مامان، چون اگه اون ۱۳سال نبود من الان این خانوادهی آروم و خوشبخت رو نداشتم، اون ۱۳سال بود که کیهان و بچه هامو بهم داد. آراس به ما یه خانوادهی خوشبخت داد مامان، اون بهمون آرامش رو برگردوند، درسته دیر شد ولی الان خوشبختیم مگه نه؟ مامان لبخند کمرنگی زد و در حالی که اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت: ما الان خوشبختیم. قطره اشکی که رو صورتش ریخت رو با سر انگشتش پاک کرد و لبخند صدا داری زد. و بعد به کیهان که مشغول صحبت با بوراک بود اشاره کرد. _خیلی دوستت داره. +خیلی دوستمون داره، درواقع بعد از گذشت این چند سال ذرهای از علاقهمون به هم کم نشده، تازه هر روز بیشتر هم میشه. من عاشق زندگیمم مامان. همیشه به آراس مدیون میمونم چون اون این زندگی رو بهم هدیه داد. مامان با سر انگشتش قطره اشکی که ناشی از احساسات متفاوتی روی گونهم نشسته بود رو پاک کرد و گفت: آراس الان خیلی خوشحاله آسو، اون همیشه میخواست تو خوشحال باشی.
و بعد دوباره به کیهان اشاره کرد و گفت: به نظر امشب کلافه میاد. درست میگفت، تمام مدتی که کیهان مشغول صحبت با بوراک بود زیر نظر داشتمش. مدام دستش رو لای موهاش میبرد و پاهاش رو تکون میداد، این نشون از کلافه بودنش داشت. نمیتونستم بفهمم درباره چی حرف میزدن و بوراک چی برای کیهان تعریف میکرد که کیهان اینطور کلافه و مضطرب به نظر میرسید، حتی بوراک هم عصبی بود، اخم های در هم فرو رفتهش این رو میگفت. نمیخواستم مامان رو نگران کنم بنابراین گفتم: مثل همیشهس، اگه کلافه یا ناراحت بود من میفهمیدم. ولی مامان همچنان نگران بود و نگرانیش به من هم منتقل شده بود. _نکنه بوراک یه وقت چیزی به… فورا حرفش رو قطع کردم و در نهایت آرامش گفتم: نه مامان نگران نباش، بوراک منو فراموش کرده. اون الان با الیف خوشحاله. مامان همچنان نگران بود ولی ترجیح داد سکوت کنه. همون موقع بود که با صدای جیغ نیهان به عقب برگشتم.