دانلود رمان برده خون آشام جلد دوم مجموعه مدیس سانچز از مهین مقدسی فر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مدیس از همه ی اون خوناشام ها فرار میکنه از جنگی که در درونش بین خودشو اون دوتا خون آشام هست خسته شده به شهرخانواده ی پدریش میره ولی متوجه میشه که اونجا یه چیزایی اشتباهه، ایزاک براش بشدت آشناست، میخواد تو اون دهکده برای خودش یه زندگی جدید بسازه بدور از همه ی خوناشام ها میخواد قدرت هاش و از همه پنهان کنه ولی مجبور میشه…
خلاصه رمان برده خون آشام
در فکر خانه ی رویایی ام و کار هایی که می خواستم با حیاطم انجام دهم بودم که ماشین ایستاد به اطراف نگاه کردم کنار خانه ی بزرگی نگه داشته بود خانه اش بسبک قدیمی ساخته شده بود و مرا بیاد خانه های اربابی می انداخت یک لحظه فکر کردم همین حالا چند برده ی سیاه از خانه بیرون بیایند این سبک خانه را می پسندیدم با دلواپسی پیاده شدم کمی نگران برخورد اهالی آن خانه بودم .آن ها همان کسانی بودند که سال ها پیش پدر بزرگ و مادر بزرگم راَترد کرده بودند . ایزاک وسایلم را از ماشین بیرون آورد کیفم را روی شانه ام گذاشتم و لبه اش را چنگ زدم ایزاک بسمت خانه
حرکت کرد ولی من هنوز ایستاده بودم وقتی متوجه شد پشت سرش نمی روم بسمت من برگشت “منتظر چی هستی؟ چرا نمیای؟” زک(Zakمخفف اسمشه)…” از حالت صورتش و صدای شیرین و خامه اَیش می توانستم بفهمم که کاملا احساسم را می فهمد، “نگران نباش اونا خیلی خوبن فقط هر چی پدر بزرگ گفت چیزی نگو” همین حرفش بیشتر باعث دلواپسیم شد من کسی نبودم که هر کسی هر چیزی به من می گفت چشم بگویم، من اینطور بزرگ نشده بودم من همیشه در همه ی شرایط با خانواده ام مخالف بودم و آنها همیشه در حال قانع کردن من بودند که آن هم کمتر موفق می شدند.
در بزرگ چوبی که طراحیش مطمئنا متعلق به پنجاه سال پیش میشد را باز کرد و داخل خانه شدیم به محض ورودمان متوجه شدم چندین نفر به استقبالمان آمده اند زیاد سخت نبود تا بفهمم مردی که جلوتر از همه ایستاده بود سالوادور، پدر ایزاک است بسیار بهم شباهت داشتند البته بجز رنگ چشم هایشان و زنانی که آنجا بودند بسیار عجیب بنظر میرسیدند خانه کاملا روشن بود ولی همه ی آن ها چراغی در دست داشتند شعله ی چراغ هیچ چیزی رویش بعنوان حباب شیشه ای نداشت و شبیه به چراغ های گرد سوز قدیمی بدون سرپوش بود .شاید این یک رسم بود من که رسم هایشان را نمی دانستم!