دانلود رمان گریز از تو از مریم نیک فطرت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد یاسمین دختر ساده و مظلومیه که بعد از برگشتنش به ایران بیخبر از همه جا گیر یه باند خلاف میافته و برای فرار از اون عمارتی که هیچ شباهتی به خونه نداره سوار ماشین اشتباه ترین آدم زندگیش میشه، مردی که کسی جرئت به زبون اوردن اسمشو هم نداره… هیچ بویی از لطافت و راه اومدن نبرده و تنها کاری که توش استاده کشتن آدم هاست، اما تنها کسی رو که نمیتونه بکشه اون دختره…
خلاصه رمان گریز از تو
نگاهش مانده بود به فندک توی دستش و پلک هم نمیزد. بی حوصله بود و عصبی و دلخور از دخترکی که بعد از گذشت پنج شب حتی یک پیام را هم ازش دریغ کرده بود. پوزخند زد و ضامن فندک را کشید تا شعله ی نارنجی رنگ توی چشمش بزند. _سیگاری نبودی علی آقا. علی چشم نچرخاند. کوچکترین تکانی هم نخورد… بی حس شده بود. انگار در این پنج روز روی قلبش یخ گذاشته بودند تا دیگر احساساتش فلج شود. فندک را توی مشتش جمع کرد و ته مانده ی سیگارش را با پا کنار زد.
_نخوابیدی؟ صالح کنارش نشست و زل زد به نیمرخ تیره و تارش: میشه خوابید؟ زهرا انقدر نگرانته که هر چند دقیقه یه بار پهلو به پهلو میشه. دیدم برق حیاط روشنه گفتم بیام ببینم باز چی حیرونت کرده؟ _هیچی! _علی جان داداش… _حوصله ندارم نصیحتم کنی. برو ور دل زنت بخواب بذار تو حال خودم باشم. حرف که میزد بوی تند سیگار همه جا پخش میشد. چه بر سرش آورده بودند؟ نگاه صالح به نیمرخش طولانی شد. چشمهای تیره و کدرش او را یاد یکی از بی ستاره ترین شب های زمستان می انداخت.
همانقدر سرد و سیاه… علی بی توجه به او یک سیگار دیگر از جعبه اش بیرون کشید. دست صالح روی دستش نشست: گوش میدی علی؟ _نه… _بنداز این بی صاحاب و… از سر شب چند تا دود کردی؟ _پاشو برو صالح. صالح خواست محکم روی دستش بکوبد که علی عصبی پسش زد و بلند شد. کتش را از روی صندلی برداشت و سمت در رفت. _ بچه کجا میری؟ _قبرستون. صالح آرنجش را گرفت: بیا من غلط کردم علی. نصف شبی کجا میری آخه؟ _آرامش نذاشتین برام…