دانلود رمان دروغ های آقازاده و مدلینگ اسلامی از کیانا بهمن زاد با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان قصه دختریه که با دزدیده شدنش انگار وارد یه دنیای دیگه میشه دنیایی که با دنیای خودش خیلی متفاوته… طی اتفاقاتی مجبور میشه وارد یه بازی بشه بازی که توسط دروغ های پی در پی یه آقازاده وابسته به جیب باباش شکل میگیره کم کم اتفاقاتی می افته که سمت و سوی زندگی این دونفر به سمت دیگه ای کشیده میشه طوری که در نهایت مدلینگ اسلامی ما دلشو به یه نفر میبازه اما…
خلاصه رمان دروغ های آقازاده و مدلینگ اسلامی
چشمامو با ناتوانی باز کردم یکم پلک زدم اما با تیری که توی سرم پیچید ناله ریزی کردم و چشمامو دوباره بستم دستمو که حسابی خواب رفته بود بالا آوردمو به سرم گرفتم با اون یکی دستم روی سطحی که دراز کشیده بودمو لمس کردم نرم بود ولی این امکان نداره بیخیال درد وحشتناک توی سرم شدمو چشمامو باز کردم از درد جسمم و حتی سرم اشک توی چشمام جمع شد یکم به اطراف نگاه کردم همه چی سیاه بود دیوار تخت حتی ملافه روی تختیه اتاق تاریک حتی پنجره هم نداشت.
چه قدر همه چی وحشتناک بود. لرزشی توی تنم ایجاد شد سعی کردم اتفاقات گذشته رو به یاد بیارم که ببینم اینجا کجاست یکهو صدای جیغ لاستیکای ماشین… جیغ خودم… برخوردم با ماشین… قرار گرفتن دستمالی جلوی بینیم و… لرزیدم چنگ زدم به ملافه و یکم خودمو عقب کشیدم. منو دزدیده بودن آره منو دزدیدن ولی… ولی آخه چرا؟ نکنه میخوان دلو رودمو در بیارن بفروشنش؟ یا شاید هم میخوان منو ترور کنن:/ ملافه رو ی تختو کنار زدمو از روی تخت بلند شدم.
به خاطر ضعف بدی که داشتم تلو خوردم اما خیلی سریع تونستم تعادلمو برقرار کنم و روی پاهام وایسم به سمت در رفتم که از زیرش درزی بود که باعث میشد نور بیاد تو. دستمو بالا بردم تا در بزنم ببینم من اینجا چی کار میکنم که یکهو متوجه سر و صداهایی که از پشت در می اومد شدم به خاطر همین همه وجودم شد گوش ببینم صدای کیه و دارن چی میگن. _ای بابا چرا نمیفهمی مجبور بودم با ماشین بزنم بهش. _د آخه احمق اگه چیزیش میشد چه خاکی توی سرت می کردی؟