دانلود رمان ژست از فاطمه اشکو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ژست داستان دختری بنام سوزانِ که برای موفق شدنش در صنعت عکاسی، دست به دامن مدلی به نام برنا می شه! برنایی که غرور و تکبرش در مقابل غرور سوزان قرار می گیره و وضعیتشون در هم گره می خوره. آیا سوزان می تونه برنا رو مدلش کنه یا نه؟!…
خلاصه رمان ژست
برنا وارد شد و پس از او باراد پدیدار شد. اوضاع آنقدر وخیم دیده می شد که همه با دهان باز همدیگر را می نگریستند. باراد اول از همه به حرف آمد: -سلام! سوزان خانوم تو اینجا و ما اینجا؟! یکم عجیب شد! برنا را تقریبا به داخل هول داد و در را بست. -برنا جان یکم بری جلوتر متراژ خونه کم نمیشه ها! رخساره لبخندی روی لب کاشت و جلو رفت. -سلام. خوش اومدین. بیاین داخل! همدیگه رو می شناسین؟ نمی دونستم! سوزان همچنان با تعجب نگاه می کرد که باراد ادامه ی حرف رخساره را داد.
-آره. ما باسوزان خانوم توی یه کار شریک شدیم! ایشون عکاس حرفه ایه کار ما شده! حتی توی سفر کیشم مارو همراهی میکنه. بچه کجاست؟ خوابه؟ اومدیم ببریمش بیمارستان. آخه پیام دادی مریضه… حالت صورت باراد درسی به رخساره داد که حواسش باشد خراب نکند. رخساره پیامش را گرفت و با لبخندی تایید کرد و جواب داد: -آره. شرمنده تورو خدا. نخواستم مزاحم بشم ولی… برنا در حالی که تماس چشمی اش با سوزان را لحظه ای قطع نمی کرد، گفت: -بچه رو بیار ببریم دکتر!
رخساره آب دهان قورت داد و چشمی گفت. به اتاق سمت اتاق حسام رفت و از مهلکه گریخت. سوزان نگاهی مشکوک به باراد و برنا انداخت و لب زد: -شما از کجا رخساره رو می شناسین؟ باراد مزه پراند: -از همونجا که تو می شناسیش! سوزان شوخی اش را برای اولین بی جواب گذاشت: -سوالم جواب داشت! برنا بی آنکه هول شدگی قبل را در رفتارش داشته باشد، گفت: -صاحب خونشیم! جز ما کسی رو نداشت. کلیدو برای همین با خودمون داشتیم! باراد پشت سر هم، سرتکان داد:-آ…آره! نگفته بود بهت…