خلاصه کتاب:
سر به زیر برزمین و زمان لعنت میفرستم دوست ندارم سر بلند کنم و باز چشمم به سفره ی پر زرق و برق جلو رویم بیفتد لباس عروس تنم حس نفرتم را دو برابر می کند تور سفید روی صورتم کلافگی ام را صد چندان می کند و من با حرص نفسم را فوت میکنم شاید از شدتش کاسته شود اما نمی شود از صدای نفس های مرد کنارم مشمئز می شوم و با تنفر خانه کرده در چشمانم از داخل آینه ی سفره عقد برایش خط و نشان می کشم اما در او اثر ندارد سر خوش می خندد و مرا بیشتر از قبل در خود مچاله می کند…
خلاصه کتاب:
به نام او که هجران و شبِ فرقت را یار بود. میروم از این شهر، میگریزم از خاطراتی که طعم قهوههای تلخ دست نخورده میدهند. گم میشوم در هیاهوی شهری که کوچه به کوچهاش به نام توست. میخواهم بمانم و بهانه کنم تو را اما میگریم برای آخرین بهانه ات برای نماندن که نمیشود، نمیرسیم ما به هم… که شاید مردم این شهر حسودند…
خلاصه کتاب:
امیرارسلان ناخواسته و برای برداشتن سفتههای رفیقش، شبانه تن به یک دزدی میدهد. یک دزدی به ظاهر ساده که با برداشتن سفتهها ختم به خیر میشود. اما ماجرای اصلی از زمانی شروع میشود که کیف مدارک امیرارسلان در مکان سرقت جا میماند و به دست دختر صاحب خانه میافتد. دختر برای پس دادن مدارک شرط میگذارد و امیرارسلان مجبور میشود برای پس گرفتن مدارکش تن به خواستهی دختر بدهد.
خلاصه کتاب:
تو یه خونوادۀ سنتی باشی، تو نامزدی حامله شی، بعد تازه طرف هم بذاره و بره. خیلی حرفهآ. کی میخواد جواب داداشی که رگ غیرتش باد کرده رو بده؟ بد باهام بازی کرد. میتونست ادامه نده، اما تا حامله کردن من پیش رفت و این شروع ماجرای ماست…
خلاصه کتاب:
سه تا دوست سه تا خواهر سه تا دوست واقعی و صد البته شیطون این سه تا دوست با هم توی یه خونه زندگی میکنن اما… سه نفر دیگه بهشون اضافه میشن که باهم شیطونی کنن و دنیارو با خنده هاشون بترکونن …
خلاصه کتاب:
دست هام عرق کرده و هر بار برای پاک کردنش دامنم رو تو مشت مچاله میکنم. دهنم خشک شده و حس میکنم یک قلوه سنگ توی گلوم انداختن. مغزم فرمان میده در رو بزنم ولی قلبم با این کار راضی نیست. نمیدونم تا کی باید جنگ بین احساسات متضادم رو تحمل کنم. آخرش که چی؟ باید این کار رو میکردم…
خلاصه کتاب:
داستان ما یه موضوع متفاوت با تمام موضوعاتی که تا بحال خوندید داره.. پسری که فراموشی داره و دختری که عاشق پسر داستانمون می شه همه چیز خوب پیش می ره تا اینکه عماد داستان ما تبدیل می شه به کامیار… کامیاری با گذشته ی نه چندان خوب و زنی که با ورودش همه چیز رو بهم می ریزه… پایان خوش
خلاصه کتاب:
صورتش غرقِ عرق شده و نفس های دخترک که به گوشش میخورد، موجب شد با ترس لب بزند. برگشتی! دست های یخ زده و کوچکِ آیه دستان خاویر را گرفت. برگشتم...برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و دخترک را رها کرد. وارد خانه شد و...
خلاصه کتاب:
خواه ناخواه وارد یک مسیر شدم ، یک مسیر پر از گناه ، یک مسیر که کمترین گناه اش قتل است ،یک مسیری که بوی لجن از ده فرسخی اش حس می شود… درون یک لجن زار افتادم… هرچه بیشتر تلاش میکردم از آن لجنزار لعنتی خارج شوم، بیشتر درش غرق می شدم، اینقدر غرق شدم که حال خود هر روز عده ی کثیری آدم را به این لجن زار دعوت می کنم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشت بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.