خلاصه کتاب:
صدای قیژ مانندی من را از آن رویای واقعی که خیلی از وقوعش نمی گذشت بیرون کشید و نگاه خیره ام را از تک شاخه گل رزی که زیاد هم شاداب نبود گرفت و به راست کشیده شد. دختری جوان با دلبری صندلی را عقب کشیده بود و پسرک هم با ذوق به او…
خلاصه کتاب:
رمان یادداشت های یک زن روایت عشق آتشین و داغ دختر هفده ساله روسی با پسر ایرانیه… عشقی که بعد از سال ها دوباره شعله ور شده اما اینبار خسرو با یه بچه برگشته!
خلاصه کتاب:
داستان راجع به دختری ست به نام شیدا که از پنج سالگی پیش یک خوانواده دیگه بزرگ میشه... همون خوانواده یک پسر داره به اسم شاهرخ که چشم دیدن دختره رو نداره ولی…
خلاصه کتاب:
داستان راجع به زندگی دختری به نام فاطمه که به علت درگیری بین دو خانواده مجبور میشه خون بس شه و زن کیارش میشه. کیارش پسری مغرور و خودخواه، بداخلاق، شیطون، زورگو...فاطمه دختری معصوم و مظلوم، صاف بی ریا و پاکدل و... فاطمه زندگی پر از فراز و نشیب داره و با این سن کمش مجبور به زندگی با کیارش میشه...
خلاصه کتاب:
بیا تا من و تو الگو شویم. حوا و آدم را به دنیای قدیم بسپاریم. و خودمان بشویم حوا و آدم نسل جدید! من سیبی از جنس اجبار به دستت بدهم. تو گازی از جنس خواستن به آن بزنی و از دل شیرینی این اجبار و خواستن را حس کنی. دست من را بگیری و به دورترین نقطه روشنایی ببری و رهایم کنی…
خلاصه کتاب:
لعل تاجیک دختر ۲۶ ساله که تنها زندگی میکنه و از طرف خانواده پدری به شدت تحت فشار و نفوذه… مادرش سالها پیش اون رو ترک کرده و خارج زندگی میکنه پدری که سرنوشت تلخی داشته لعل در شرایطی از کار اخراج میشه که به شدت در مضیقه مالیه و همزمان از دوست پسرش هم جدا میشه… برای مهلت گرفتن از طلبکاراش میره پیش پسر عمهش امیرحسین ….
خلاصه کتاب:
امیر در شب عروسیش با آرام، ناپدید میشود. در پی ناپدید شدنش، اتفاقاتی روی میدهد که آرام اسراری در رابطه با امیر متوجه میشود که باعث شعلهور شدن دوباره عشق قدیمی آرام میشود.
خلاصه کتاب:
مسیری طولانی با پای پیاده راه رفته بود. زیر شعاع سوزان خورشید، بی حواس… واژه ها در سرش دَوران داشت. مقابل خط عابر پیاده، گام هایش متوقف شد. درست نمی دانست کجاست. آسمان بالای سرش، معلق بود. حسی خفقان آور گلویش را چنگ می زد. سر بلند کرد تا نشکند، نمیرد تا رو به آسمانِ خدا، حقایق تلخ را فرو
بَرد. تا دروغ بزرگ زندگی اش را قورت دهد. مثل تمام این سال ها…
خلاصه کتاب:
کلافه چنگی به موهام می زنم و خودم رو روی مبل تقریبا پرت میکنم و به سقف خیره میشم: -اخه پدر من، عزیز من… اخه من چجوری برم دست یه دختر که نه دیدمش نه می شناسمش بگیرم و بیارمش توی خونم… این نشدنیه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشت بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.