خلاصه کتاب:
رمان از زندگی میعاد موحد تک پسر سی و پنج ساله حاج موحد، یکی از بزرگ ترین فرش فروشای بازار تهران، بخاطر یک شوک ناگهانی در زندگی اش از شهر می رود و در چنگل های شمال زندگی می کند. یک روز که در جنگل در حال راه رفتن می باشد با دودی مواجه می شود و وقتی نزدیک می شود متوجه می شود یه ماشین که رانندش هم دختر جوانی است به دره افتاده، میعاد از ترس اینکه ماشین آتیش بگیرد و دختر بمیرد او را نجات می دهد و به منزل خود می برد...
خلاصه کتاب:
بهناز دختر شوخ طبع و خیال پردازی هست که خلاف میلش به اجبار والدین هنر را رها میکند و در رشتهای که علاقهای به آن ندارد ادامه تحصیل میدهد. پس از فارغ التحصیلی دو سالی را به استراحت میگذراند که این دو سال اعضای خانوادهاش از بیکاری او ابراز نارضایتی میکنند. در نهایت پدرش تصمیم میگیرد او را برای مراقبت از مادربزرگ پیرش که مبتلا به آلزایمر است به روستایی در شمال بفرستد….
خلاصه کتاب:
خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آن هایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت و بر بال فرشته ای نشست. فرشته گل انار را آورد و روی درختی در باغی روستایی نشاند. گل انار از فرشته پرسید: کی می رسیم؟
خلاصه کتاب:
محمد پلیسی که از آرمیتا متنفره و مجبوره باهاش هم خونه بشه تا جایی که پای آرمیتا به اتاق محمد باز میشه و محمد بخاطر پلیس بودنش شرایطی میذاره و …
خلاصه کتاب:
داستان دختری هست که با وجود زندگی عاشقانه ای که داشته به علت خیانت به شوهرش از طرف همه طرد شده است و حالا یکی از عناصر اصلی باند قاچاق زنان محسوب می شود که پلیس در پی دستگیری شان هست اما هیچ چیز انقدر ساده نیست. رمان از زنانی می گوید که در گیر و دار زندگی اسیر ناکجاآبادی شده اند که آخر خط است. از عشق می گوید و از اطمینان و اعتمادی که لطمه خورد... از دلی شکسته در پستوی عمارتی سخن می گوید که از چله نشینی عشقش گذشته و به درازای سال های سخت، حسرت نشین شده است…
خلاصه کتاب:
چه اتفاقی میوفته وقتی طوفان رام نشدنی با اقیانوس بیانتها در تاریکی شب برخوردن کنه؟ تریستن «شکارگر» کین، برای ورود مورانا ویتالیو به زندگیش آماده نبود. بعد از اینکه قسم چند سالهش رو در یک شب بارونی شکوند، در جنگی بین رنجهای گذشتهش و آیندهی نامعلوم گیر افتاد. تنها چیزی که ازش مطمئن بود؟ اینکه زندگی اون دختر هنوزم متعلق به خودشه. مُرده ها از توی گور بلند میشن. امپراتوری شروع به سقوط میکنه.
خلاصه کتاب:
تفکرات پوسیده و جاهلانه عرصه را بر سادنا تنگ میکند. سادنا دختری زخم خورده از احساسی بیفرجام، سختیهای روزگار را تحمل نمیکند و از خانه و خانواده خود میگریزد. جایی دور از خانواده به آرامشی ساختگی پناه میبرد تا از دست گذشتهاش در امان باشد. این میان سادنا با مردی رو به رو میشود که قرار است همچون نامش پناه باشد. تقابل سادنا با مردی که هر کارش قلب رنجیده سادنا را به لرزه در میآورد. احساسی در حال شکل گیری است شبیه به عطر یاس، عجین شده با تعصب و غیرت، احساسی به نام عشق…
خلاصه کتاب:
گندم دختری که توی بچگی هم بازیهاش دو برادر بودن. دوبرادر که یکیش شر و شیطون بود و اون یکی تخس و مغرور که مدام اشک گندم رو در میآورد. شونزده سال از اون روزها گذشته و گندم با کوله باری از خاطره و عشق به دورانِ بچگیش، برگشته پیش هم بازیهاش و کنارشون یه خونه گرفته. ولی بعد میفهمه مهرادی که تمام این سالها بهش فکر میکرده، نامزد داره اما مهرسام همیشه مشتاقِ اومدنش بوده… این در حالیه که مهراد و گندم هر دو پزشکی خوندن و به صورت تصادفی توی یه بیمارستان کنار هم مشغول به کار میشن…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشت بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.