خلاصه کتاب:
آغوش بخاطر بدهی پدرش، با مادرش مجبور میشن خونشون رو ترک کنن و دست روزگار اون رو به جایی میکشونه که فکرشم نمی کرد… خدمتکار مردی میشه که عاشقشه... نگاه خاکستر گرفته ی اون مرد از آتش عشق شعله ور میشه؟
خلاصه کتاب:
پشتم باش راجب یه دختر به اسم نهال که پدر و مادرش به صورت فجیعی به قتل میرسن و نهال در صدده که قاتلا رو پیدا کنه که با یه سرگرد جذاب آشنا میشه و…
خلاصه کتاب:
سایه داستان عشق یک دختر ۲۲ ساله به حامد مرد ۴۰ ساله ای رو روایت می کنه، سایه عاشق و دلباخته ی دوست پدرشه... برای رهایی از این عشق با نوید دوست میشه، دست روزگار نوید و حامد رو مقابل هم قرار میده…سایه طی یک اتفاقی مجبور به اعتراف عشقش میشه، اما حامد رو از دست میده، خبر ها به گوش پدرش م می رسه، سایه در اثر یک تصادف به کمای یک ماهه میره…و داستان از این جا به بعد هیجانیتر میشه….
خلاصه کتاب:
کیان محتشم مردِ جذابى که با کینه اى که به دل داره براى انتقام واردِ بازى اى میشه و آرا دختر ساده و مظلوم داستان و هم واردِ بازى خطرناکش می کنه، در این بازى رازهاى براش برملا میشه و عاشق میشه و حالا باید دید آرا داستان ما چیکار می کنه...
خلاصه کتاب:
کمند دختری از باند عتیقه کالفرنیا ماموریت میگیره وارد باند عتیقه تهران بشه و توجه و علاقه رییس باند،دان،رو جذب کنه..اما این فرد بویی از احساس نبرده و برای کمند که اولین ماموریت و معمولا سوتی میده کار خیلی سختیه... در این بین هم مشکلاتی برای پیش میاد و ماجراهای جالبی براش اتفاق میوفته.
خلاصه کتاب:
حاج عمو همیشه میگفت دختری! دختر را با غلظت و غیظ میگفت و مو بر تنم راست میکرد! پا روی پا میانداخت و با چشمان ریز شدهاش تمام تنم را رصد میکرد و من در عالم بچگیهایم خودم را جمع میکردم و بر خودم میلرزیدم! و گاه به این فکر میکردم که حال اگر دخترم چه خبط و خطایی کردهام؟ و باز هم حاج عمو بود که بریدهبریده حرفهایش را به خورد گوشهایم میداد! -دختر باید بلد باشه غذا بپزه! باید بلد باشه بلند نخنده! جلف و سبک نباشه! آت و آشغال به صورتش نزنه! دختر جاش تو خونهست نه بیرون خونه!
خلاصه کتاب:
داستان دختری خبرنگار که تصادفی جان خلافکار خطرناکی را نجات می دهد. دست تقدیر چند وقت بعد این دو را رو به رو می کند. خلافکار بی رحم داستان مجبور است او را بکشد ولی تصمیم دیگیری می گیرد… او را در عمارت خود به بند می کشد و می خواهد…
خلاصه کتاب:
داستان دختریه ک بخاطر اطرافیانش از خودش گذشته و به تنهایی پرستاری مادر زمین گیر و مریضش رو به مدته ده سال به دوش می کشه و در این مدت ارتباطش به کل با دنیای بیرون رو قطع می کنه و از دوستان و دانشگاه و علاقه مندی هاش دست می کشه! ولی با مرگ ناگهانی مادرش وارد مرحله جدیدی میشه، و کسانی از گذشته با کلی نقاط مبهم…
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختر مغروری هست که هیچ کس رو حساب نمیکنه، ولی کسی از دل این دختر و زجرایی که کشیده خبر نداره. ازدواج میکنه و بچه دار میشه! اما درست وقتی احساس خوشبختی میکنه از دختری که روزی خودش بهش پر و بال داده بود رو دست میخوره و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشت بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.