خلاصه کتاب:
پانیذ که با پسری به نام رادمهر دو ساله نامزد هستند و برای آیندشون کلی برنامه ریزی کردند، اما با یک مسافرت تمام برنامه ریزی هاشون برای آینده خراب می شود و اتفاقای خیلی عجیب می افتد که…!
خلاصه کتاب:
هانا نقاشی زبردست است و فرجود ، انسانی با رفتارهایی منحصر به فرد! رمانی از دل مسابقه عصر جدید ! هردو در جست و جوی آینده و پیدا کردن معجزه زندگیشان هستند ! اتفاقی سر راه هم قرار میگیرند و متوجه میشوند تفاوتشان از زمین تا آسمان است… دخترک داستانمان نقاشی زبر دستی است که دل در گروه کشتی گیر با سابقه ای می دهد که در تشک مبارزه علاوه بر پشت حریف قلب دخترک را به صحنه خاک الود تشک می کشد کشتی گیری که مرام و مسلک پهلوانی دارد اما ضربه ای که بر روانش وارد شده اجازه رنگی کردن زندگی را به او نمی دهد حال باید دید دخترک با رنگ های زندگی اش می تواند خاکستری زندگی پهلوانمان را به رنگ های یک رنگین کمان در بیاورد و اورا از دست زنی که مسجل یک شیطان بر روی زمین است نجات دهد.
خلاصه کتاب:
بیگانه ای با من است! به ناگاه دنیای او در فراموشی غرقه شد… مات و مبهوت و سرگردان در بوستون… با لباس هایی خون آلود و جیب هایی پر از اسکناس… و برای «جین ویتاکر» این آغاز راه بود… «نیویورک تایمز»: «جوی فیلدینک» توانایی شگرفی در به تصویر کشیدن زندگی افراد، با شرایط خاص دارد: شرایطی که ممکن است برای هرکسی پیش آید…
خلاصه کتاب:
“در این اثر تهران مخوف در آستانه کودتانی معروف سید ضیاء همچنان که بوده معرفی شده است. محیطی است که فضل و کمال و پاکدامنی در آن ارزش و اعتباری ندارد. نادانی، نفوذهای نامشروع درها را به روی اشخاص لایق بسته و بر نالایقها باز گذاشته است.جوانان جلفی و تجرد و آزادی کامل در عیش با زنان معروفه را بر زندگی خانوادگی ترجیح میدهند. آزادی خواهان و میهن پرستان در زندان بسر میبرند. روحیه فرخ و اعتراض فردی او درست روحیه اعتراض روشنفکران سالهای پیش از کودتاست. (نوشته شده در ۱۳۰۴)
خلاصه کتاب:
چهارسال پیش برای گرفتن انتقام از خواهرم بهم نزدیک شد و اولین دوستی ام را تو ۱۵ سالگی داشتم و عاشقم کرد و رفت حالا بعد چهارسال برگشته و دیگه هیچی از اون پسر شوخ و شنگ گذشته باقی نمونده اون فقط یه پسر دختربازه که دوباره سعی داره من را به سمت خودش بکشونه و اصلا نیازی نیست تلاش کنه من هنوز هم رامش میشم…
خلاصه کتاب:
آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سال ها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام می دهد کاوه او را ترک می کند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی کرده بود ازدواج می کند. آناهید افسرده شده محل کار خود را عوض می کند تا دیگر با کاوه برخورد نداشته باشد. آناهید در آنجا با آرتام مهرزاد دکتر متخصص قلب اشنا می شود . آرتام که بسیار زیباست و موقعیت خوبی دارد وقتی کارهای آناهید را میبیند…
خلاصه کتاب:
آغوش بخاطر بدهی پدرش، با مادرش مجبور میشن خونشون رو ترک کنن و دست روزگار اون رو به جایی میکشونه که فکرشم نمی کرد… خدمتکار مردی میشه که عاشقشه... نگاه خاکستر گرفته ی اون مرد از آتش عشق شعله ور میشه؟
خلاصه کتاب:
سیگارم رو روی لب روشن کردم وپکی محکم بهش زدم. دستم و روی شیشه گذاشتم و دودشوحلقه ای بیرون دادم. انگار خاطراتم همراه سیگار دود می شد. آرامش بهم تزریق می شد! خیره شدم به دختری که با گریه و زاری التماسم می کرد. برام لذت بخش بود، صداش توی گوشم اکو شد * به پات میافتم پرهام من دوستت دارم * به پات میافتم پرهام من دوستت دارم * به پات میافتم پرهام من دوستت دارم*… اخمی روی پیشونیم نشست. با لحنی تحقیر آمیز گفتم: -خفه شو هانی
خلاصه کتاب:
حنا زنی جوان و شکست خورده که سال ها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده و محکومه! اما یک شب وقتی میفهمه قراره بازیچهتر از چیزی که هست بشه تصمیم به فرار میگیره و حین فرار و در عین ناامیدی در دل یکی از شبهای تاریک و زیبای شهر پروجا با سید الیاس طباطبایی روبهرو میشه! مردی از جنس نجابت و مردانگی…مردی که از اون شب به بعد مثل یک معجزه زندگی حنا رو زیر و رو میکنه و به قلب شکستهاش عشق رو یاد میده! این داستان روایتِ عشقیست هیجانانگیز و پرفراز و نشیب… عشقی که در دل تفاوتهای زیاد فرهنگی و عقیدتی رخ خواهد داد .
خلاصه کتاب:
گرگاس حاصل جفت گیری سگ و گرگ. حیواناتی که بخشی گرگ و بخشی سگ هستند، از سگ درنده تر و از گرگ شجاع ترند. هوش و ذکاوت سگ و نترسی و شجاعت گرگ رو دارن ولی به اندازه سگ ها دوست و وفادار نیستن. مهاجمن و نسبت به جانور های وحشیِ دیگه ژنشون قوی تر و وحشی تره. موجوداتی غیر قابل کنترلن. گرگاس ها خون گرگ رو از پنج جد نزدیک خودشون به ارث میبرن. ظاهرشون به شدت جذاب و کاریزماتیکه ولی رفتارشون به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست. گرگاس ها از انسان ها متنفرن و نسبت به انسان ها رفتار تهاجمی غیر متعارفی دارن. گرگاس با ذات سگ به انسان نزدیک میشه و با ذات گرگ به انسان حمله میکنه. این حیوانات وحشی وقتی گرسنگی بهشون فشار میاره و چیزی برای سیر کردن شکمشون ندارن به محل سکونت انسان ها نزدیک میشن. و هرکی برای اولین بار با یه گرگاس رو به رو شه آخرین باریه که با یه گرگاس رو به رو شده. گرگاس ها شبیه ما هستن نه؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رشت بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.